Wednesday, December 10, 2008

سفري با دكتر علي كمالي



سفري با دكتر علي كمالي


پرويز محمدي
www.parvizm.persianblog.ir


منتشره در :
هفته نامه « سينا » ( چاپ استان همدان )
شماره 161 ( 6 / 8/ 1387 )





داشت كم‏كم سپيده مي‏زد . با "علي كمالي" از سرزمين خويش سخن‏ها رانده بوديم . از قشنگي هاي آن و از دينمام .
دين ما عشق بود ، با "محمد" (ص) تا اوجها مي رفتيم . و "علي" (ع) مولايمان بود . و در آن سپيده ما چه حالي يافته بوديم . "علي كمالي" عاشق وطن‏اش بود . "علي كمالي" عاشق ساختن وطن‏اش و آباداني بود . فرزند روستا بود و فرزند سختي ها . فرزند دلدادگي ها بود . فرزند بي‏ريائي‏ها . "علي كمالي" مي‏گفت دوست دارد تمامي كوير‏ها را بكارد . دوست دارد از اعماق زمين ، سرچشمه‏هاي فراوان بياورد . وقتي كه از كوره‏راه‏ها به سوي روستاي "بند امير" { محل تولّد دكتر كمالي واقع در شهرستان"ساو"ه} مي پيچيديم ، او دست‏اش را بالا مي‏بُرد و براي رفتگان فاتحه مي‏خواند و به كوهي اشاره مي‏كرد و مي‏گفت :
« در اين { كوه }، هيبت "تيليم‏خان" { "ساوَه‏لي تيليم‏خان" شاعر حكيم تؤرك } را مي‏بينم » .
و دوست داشت كه هيكل "تيليم" را در آن كوه بتراشد . آن سپيده ، در چند كيلومتري روستاي "بند امير" ايستاديم و نماز صبح را خوانديم . نماز صبح با او در بيابان "ساوه" ؛ نماز صبح با "علي كمالي" و با دلدادگي‏ها به خدا و به بندگان خدا . و دوباره سوار شديم ؛ چه حالي يافتيم !! چه حالي! . با خودم خواندم به تؤركي :

"بند‏امير"‏لي "امير‏علي کمالي" !
سَنين کيمي ، ائلين سؤوَنلَر هاني !؟
"بند‏امير"دَه بَند اوْلمادون
حق يوْلوندا يوْرولمادون
ديلميزَه امير اوْلدون
"تيليم"ـي ديريلدَن اوْغلان
ديليميزَه اوْلدون اوْزان
دينيميزي ساخلاروک بيز
ديليميزي آتماروک بيز
اؤزلوگوموز دانماروک بيز
دين يوْلو ، کمال يوْلودو
ديلميز حَقلَه دوْلودو
"بند‏امير"دَه ، بَند اوْلمادون
ديليمزدَن سن دوْيمادون
بيزي سن يالقوُز قوْيمادون
"بند‏امير"دَن گَلَن "امير"
"امير" يوْلوندا سن دلير
"تيليم"ـدَن اوْخودون بيزَه
قانات وئردين فيکريميزه
مولام ، ياردو اوْغلان ـ قيْزَه
چالوناجاک گَنَه سازلار
سؤوگي اوْلسو قيْشلار ـ يازلار

"علي كمالي" طبق عادت خويش كه هميشه در سفر ، ديوان بزرگ "تيليم‏خان" را ـ كه سي سال و اندي در گردآوري آن كوشيده بود ـ همراه داشت ، هر بار شعري از آن را با ملودي‏هاي محلّي مي خواند و من با صداي سوزناك او و با اشعار "تيليم" در ميان قصه‏ها فرو‏مي‏رفتم و من گاه در هيبت "علي كمالي" ، "تيليم" را مي‏ديدم . "تيليم" عالم و عارف و عاشق و شاعري شوريده . "تيليم" كه دل در گرو "الله" و آن "عشق كلّ " داشت . "تيليم" كه به دنبال دلبر گم‏شده‏اش "مهري" مي‏گشت . و در اين گشتن‏ها به "عشق كلّ " ، نزديك مي شد .
خدايا عاشقان‏ات را ياري ده ! خدايا روح "علي كمالي" را به كمال برسان ! و ما را در ره عشق خويش پايدار گردان ! كه دوستي بيافرينيم ؛ كه از عشق و دوستي تو سرمست گرديم و "نيست" گرديم و "هست" گرديم .


Share/Bookmark

0 Comments:

Post a Comment

<< Home